«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۶مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ساقی بيا که يار ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغِ خلوتيان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وين پير سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عيسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد (حوروش) که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوتهنظر ببين که سخن مختصر گرفت حافظ تو اين سخن (دعا) ز که آموختی که بخت (یار) تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب گويی که پسته تو سخن در شکر گرفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 24 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۵فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفتروی مهپيکر او سير نديديم و برفت گويی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بودبار بربست و به گردش نرسيديم و برفت بس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديموز پیاش سوره اخلاص دميديم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد(عشوه میداد که از کوی ملامت نرویم)ديدی آخر که چنين عشوه خريديم و برفت شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن (وانگه)در گلستان وصالش (جمالش) نچميديم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديمکای دريغا به وداعش نرسيديم و برفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 23 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۴مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ساقی بيار باده، که ماه صيام رفت درده قدح، که موسم ناموس و نام رفت وقت عزيز رفت، بيا تا قضا کنيم عمری که بیحضور صراحی و جام رفت مستم کن آنچنان که ندانم ز بيخودی در عرصهی خيال، که آمد کدام رفت بر بوی آن که جرعهی جامت به ما رسد در مصطبه، دعای تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود، حياتی به جان رسيد تا بویی از نسيم میاش در مشام رفت زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه (شیخ از غرور خود به سلامت نبرد راه)رند از ره نياز، به دارالسلام رفت نقد دلی که بود مرا، صرف باده شد قلب سياه بود، از آن در حرام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود می ده که عمر در سر سودای خام رفت ديگر مکن نصيحت حافظ، که ره نيافت گمگشتهای که بادهی نابش به کام رفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 22 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۳فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان گر ز دست زلف مشکينت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن (خرقهی) پشمينهپوشی سوخت سوخت جور شاهی کامران گر بر گدايی رفت رفت در طريقت رنجش خاطر نباشد، می بيار هر کدورت را که بينی، چون صفايی رفت رفت عشقبازی را تحمل بايد ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطايی رفت رفت گر دلی از غمزهی دلدار باری برد برد ور ميان جان و جانان ماجرايی رفت رفت از سخنچينان ملالتها پديد آمد (آید) ولی گر ميان همنشينان ناسزايی رفت رفت عيب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جايی رفت رفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 21 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۲مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل آن ترک (یار) پریچهره که دوش از بر ما رفت آيا چه خطا ديد، که از راه ختا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم (نور) جهانبين کس واقف ما نيست، که از ديده چهها رفت دور از رخ تو (او) دم به دم از گوشهی چشمم سيلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت از پای فتاديم چو آمد غم (شب) هجران در درد بمرديم (بماندیم) چو از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست در سعی چه کوشيم چو از مروه (کعبه) صفا رفت دی گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد هيهات که رنج تو ز قانون شفا رفت ای دوست به پرسيدن حافظ قدمی نه زان پيش که گويند که از دار فنا رفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 20 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۱فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان صبحدم مرغ چمن، با گل نوخاسته گفت ناز کم کن، که در اين باغ بسی چون تو شکفت گل بخنديد که از راست نرنجيم ولیهيچ عاشق سخن سخت (تلخ) به معشوق نگفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در ميخانه به رخسار نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل به نسيم سحری میآشفت گفتم ای مسند جم، جام جهانبينت کو گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل ای بسا در که (در و یاقوت) به نوک مژهات بايد سفت سخن عشق نه آن است که آيد به زبان ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 17 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۰فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزهسرشت که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت من اگر نيکم و گر بد، تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت همه کس طالب يارند، چه هشيار و چه مست همه جا خانهی عشق است، چه مسجد، چه کنشت سر تسليم من و خشت در ميکدهها مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت نااميدم مکن از سابقهی لطف ازل تو (چه دانی که پس پرده) که خوب است و که زشت نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت (گر نهادت همه این است، زهی خوبنهادگر سرشتت همه این است زهی نیکسرشت بر عمل تکیه مکن هیچ که در روز ازلتو ندانی قلم صنع به نامت چه نوشت باغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهارتا غنیمت شمری سایهی بید و لبِ کِشت!) حافظا روز اجل گر به کف آری جامی يک سر از کوی خرابات برندت به بهشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 16 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۹مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان کنون که میدمد از بوستان نسيم بهشت من و شراب فرحبخش و يار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خيمه سايهی ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکايت (به رمز در) ارديبهشت میگويد نه عاقل (عارف) است که نسيه خريد و نقد بهشت به می عمارت دل (جان) کن که اين جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سياهی ملامت من مست که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت قدم دريغ مدار از جنازه حافظ که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 15 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۸مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ديدی که يار جز سر جور و ستم نداشتبشکست عهد و از غم ما هيچ غم نداشت يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترمافکند و کشت و عزت (حرمت) صيد حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يارحاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت با اين همه هر آن که نه خواری کشيد از اوهر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشت هر راهرو که ره به حريم درش نبردمسکين بريد وادی و ره در حرم نداشت ساقی بيار باده و با محتسب (مدعی) بگوانکار ما مکن که چنين جام جم نداشت خوش وقت رند مست که دنیا و آخرتبر باد داد و هیچ غم بیش و کم نداشت حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعیهيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 14 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۷فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست گفت ما را جلوهی معشوق در (بر) اين کار داشت يار اگر ننشست با ما، نيست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی (گدایان) عار داشت درنمیگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مريد راه عشقی فکر بدنامی مکن شيخ صنعان خرقه رهن خانهی خمار داشت وقت آن شيرينقلندر خوش که در اطوار سير ذکر تسبيح ملک در حلقه زنار داشت چشم حافظ زير بام قصر آن حوریسرشت شيوهی جنات تجری تحتها الانهار داشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 13 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۶مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان جز آستان توام، در جهان پناهی نيست سر مرا بجز اين در، حوالهگاهی نيست عدو چو تيغ کشد (اگر تو تیغ کشی)، من سپر بيندازم که تيغ ما، بجز از نالهای و آهی نيست چرا ز کوی (راه) خرابات روی برتابم؟کز اين بهم به جهان، هيچ رسم (روی) و راهی نيست زمانه گر بزند (فکند) آتشم به خرمن عمر بگو بسوز، که بر من به برگ کاهی نيست غلام نرگس جماش آن سهی سروم که از شراب غرورش، به کس نگاهی نيست مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شريعت ما، غير از اين گناهی نيست عنانکشيده رو ای پادشاه کشور حسن که نيست بر سر راهی که دادخواهی نيست چنين که از همه سو دام راه میبينم به از حمايت زلفش (زلفت)، مرا پناهی نيست خزينهی دل حافظ، به زلف و خال مده که کارهای چنين، حد هر سياهی نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 10 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۵فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان خواب آن نرگس فتان تو بی چيزی نيست تاب آن زلف پريشان تو بی چيزی نيست از لبت شير روان بود که من میگفتم اين شکر گرد نمکدان تو بی چيزی نيست جان درازی تو بادا که يقين میدانم در کمان ناوک مژگان تو بی چيزی نيست (چشمهی آب حیات است دهانت امازیر لب چاه زنخدان تو بی چیزی نیست) مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق ای دل اين ناله و افغان تو بی چيزی نيست دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت ای گل اين چاک گريبان تو بی چيزی نيست درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد حافظ اين ديدهی گريان تو بی چيزی نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 9 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۴فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان حاصل کارگه کون و مکان، اين همه نيست باده پيش آر، که اسباب جهان اين همه نيست از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است غرض اين است، وگرنه دل و جان اين همه نيست منت سدره و طوبی ز پی سايه مکش که چو خوش بنگری ای سرو روان، اين همه نيست دولت آن است که بیخون دل آيد به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست پنج روزی که در اين مرحله مهلت داری خوش بياسای زمانی، که زمان اين همه نيست بر لب بحر فنا منتظريم ای ساقی فرصتی دان (جو) که ز لب تا به دهان اين همه نيست زاهد ايمن مشو از بازی غيرت، زنهار که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست دردمندی من سوختهی زار و نزار ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست (از تهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باشزانکه تمکین جهان گذران این همه نیست) نام حافظ رقم نيک (ننگ) پذيرفت ولی پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 8 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۳فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روشن از پرتو رويت، نظری نيست که نيست منت خاک درت، بر بصری نيست که نيست ناظر روی تو صاحبنظرانند (ولی) آری سر گيسوی تو در هيچ سری نيست که نيست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کردهی خود پردهدری نيست که نيست تا به دامن ننشيند ز نسيمت(ش) گردی سيلخيز از نظرم (مژهام) رهگذری نيست که نيست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند با صبا گفت و شنيدم سحری نيست که نيست من از اين طالع شوريده برنجم ورنی بهرهمند از سر کويت دگری نيست که نيست از (خیال) حيای لب شيرين تو ای چشمهی نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نيست که نيست مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست شير در باديهی عشق تو روباه شود آه از اين راه که در وی خطری نيست که نيست آب چشمم که بر او منت خاک در توست زير صد منت او خاک دری نيست که نيست از وجودم قدری (از وجود این قدرم) نام و نشان هست که هست ور نه از ضعف در آنجا (اینجا) اثری نيست که نيست غير از (به جز) اين نکته که حافظ ز تو ناخشنود است در سراپای وجودت هنری نيست که نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 7 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۲مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بحریست بحر عشق، که هيچش کناره نيست آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نيست هر (دم) گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود در کار خير، حاجت هيچ استخاره نيست ما را ز (به) منع عقل مترسان و می بيار کان شحنه در ولايت ما، هيچ کاره نيست از چشم خود بپرس که ما را که میکشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست او را به چشم پاک توان ديد چون هلال هر ديده جای جلوه آن ماهپاره نيست فرصت شمر طريقهی رندی، که اين نشان چون راه گنج، بر همه کس آشکاره نيست نگرفت در تو گريه حافظ، به هيچ رویحيران آن دلم، که کم از سنگ خاره نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 6 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۱فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست هر چه گويد در حق ما جای هيچ اکراه نيست در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست در (بر) صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نيست چيست اين سقف بلند (استادهی) سادهی بسيارنقش؟زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست اين چه استغناست يا رب وين چه قادر (حاکم) حکمت است کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست صاحب ديوان ما گويی نمیداند حساب کاندر اين طغرا نشان حسبة لله نيست هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست بر در ميخانه رفتن کار يکرنگان بود خودفروشان را به کوی میفروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست بندهی پير خراباتم که لطفش دايم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی (همتیست) مشربیست عاشق دردیکش اندربند مال و جاه نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 3 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۰فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان مردم ديدهی ما، جز به رخت ناظر نيست دل سرگشتهی ما، غير تو را ذاکر نيست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ريش، دمی طاهر نيست بستهی دام و قفس باد چو مرغ وحشی طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همت او قاصر نيست از روانبخشی عيسی نزنم دم هرگز زان که در روحفزايی چو لبت ماهر نيست من که در آتش سودای تو آهی نزنم کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم که پريشانی اين سلسله را آخر نيست سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 2 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۹مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن کس نيست که افتادهی آن زلف دوتا نيست در رهگذر کيست که (این دام بلا) دامی ز بلا نيست؟ چون چشم تو دل میبرد از گوشهنشينان همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست روی تو مگر آينهی (صُنع) لطف الهیست حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست نرگس طلبد شيوهی چشم تو زهی چشم مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست از بهر خدا زلف مپيرای که ما را شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست بازآی که بی روی تو ای شمع دلافروز در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست تيمار غريبان (سبب) اثر ذکر جميل است جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست؟ دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر گفتا غلطی خواجه در اين عهد وفا نيست گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت در هيچ سری نيست که سری ز خدا نيست عاشق چه کند گر (نخورد تیر) نکشد بار ملامت با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست در صومعهی زاهد و در خلوت صوفی جز گوشهی ابروی تو محراب دعا نيست ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 1 July 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۸فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلانخوانش غزل 1:06:04 ماهم اين هفته (شد از شهر) برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست مردم ديده ز لطف رخ او در رخ اوعکس خود ديد گمان برد که مشکين خالیست میچکد شير هنوز از لب همچون شکرشگر چه در شيوهگری هر مژهاش قتالیست اي که انگشتنمایی به کرم در همه شهروه که در کار غريبان عجبت اهمالیست بعد از اينم نبود شائبه در جوهر فردکه دهان تو در اين نکته خوش استدلالیست مژده دادند که بر ما گذری خواهی کردنيت خير مگردان که مبارک فالیست کوه اندوه فراقت به چه حالت (حیلت) بکشدحافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 30 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۷فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان يا رب (آن) اين شمع دل افروز، ز کاشانهی کيست؟جان ما سوخت، بپرسيد که جانانه کيست حاليا خانهبرانداز دل و دين من استتا در آغوش که میخسبد و همخانه کيست بادهی لعل لبش، کز لب من دور مبادراح روح که و پيمانده پيمانه کيست؟ دولت صحبت آن شمع سعادتپرتوبازپرسيد خدا را، که به پروانه کيست (میدمد) میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشدکه دل نازک او، مايل افسانه کيست يا رب آن شاهوش ماهرخ زهرهجبين (مهرفروغ)در يکتای که و گوهر يکدانه کيست؟ گفتم آه از دل ديوانهی حافظ بی توزير لب خندهزنان گفت که ديوانه کيست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 29 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۶مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان بنال بلبل اگر با منت سر ياریست که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاریست در آن (زمان) زمين که نسيمی وزد ز طرهی دوست چه جای دم زدنِ نافههای تاتاریست بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق که مست جام غروريم و نام هشياريست خيال زلف تو پختن نه کار (خامان است) هر خاميست که زير سلسله رفتن طريق عياریست لطيفهایست نهانی، که عشق از او خيزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال هزار نکته در اين کار و بار دلداریست (برهنگان طریقت) قلندران حقيقت به نيم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست به آستان تو مشکل توان رسيد آریعروج بر فلک سروری به دشواریست سحر کرشمهی چشمت به خواب میديدم زهی مراتب خوابی که به ز بيداریست دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاويد، در کمآزاریست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 26 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۶۵مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست؟ ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چيست؟ هر وقت خوش که دست دهد، مغتنم شمار کس را وقوف نيست، که (فرجام) انجام کار چيست پيوند عمر، بسته به مويیست، هوش دار غمخوار خويش باش، غم روزگار چيست؟ معنی آب زندگی و روضهی ارم جز طرف جويبار و می خوشگوار چيست؟ مستور و مست، هر دو چو از يک قبيلهاند ما دل به عشوهی که دهيم؟ اختيار چيست؟ راز درون پرده چه داند فلک؟ خموش! ای مدعی! نزاع تو با پردهدار چيست؟ سهو و خطای بنده گرش (هست اعتبار) اعتبار نيست معنی عفو و رحمت آمرزگار چيست؟ زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست تا در ميانه خواستهی کردگار چيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 25 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۴مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر چه عرض هنر پيش يار بیادبیستزبان خموش وليکن دهان پر از عربیست پری نهفته رخ و ديو در کرشمهی حسنبسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبیست در اين چمن گل بیخار کس (نمیچیند) نچيد آریچراغ مصطفوی با شرار بولهبیست سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شدکه کامبخشی او را بهانه بیسببیست به نيم جو نخرم طاق خانقاه و رباطمرا که مصطبه ايوان و پای خم طنبیست جمال دختر رز نور چشم ماست مگرکه در نقاب زجاجی و پرده عنبیست (دوای درد خود اکنون از آن مفرح جویکه در صراحی چینی و ساغر حلبیست) هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجهکنون که مست و خرابم صلاح بیادبیست(هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجهکنون چو مست و خرابم صلای بیادبی) مولانا بيار می که چو حافظ هزارم (مدامم) استظهاربه گريه سحری و نياز نيمشبیست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 24 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۶۳مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان روی تو کس نديد و هزارت رقيب هستدر غنچهای هنوز و صدت عندليب هست هرچند دورم از تو که دور از تو کس مبادلیکن امید وصل توأم عنقریب هست گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيستچون من در آن ديار هزاران (فراوان) غريب هست در عشق خانقاه و خرابات فرق نيستهر جا که هست پرتو روی حبيب هست آن جا که کارِ (حسن) صومعه را جلوه میدهندناقوس دير راهب و نام صليب هست عاشق که شد که يار به حالش نظر نکردای خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيستهم قصهای غريب و حديثی عجيب هست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 23 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۲فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات مرحبا ای پيک مشتاقان، بده پيغام دوست تا کنم جان از سر رغبت، فدای نام دوست واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم، ز عشق شکر و بادام دوست زلف او دام است و خالش دانهی آن دام و من (زلف و او دام است و خالش دانه و مسکین دلم)بر اميد دانهای افتادهام در دام دوست سر ز مستی برنگيرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل، يک جرعه خورد از جام دوست بس نگويم (من نگفتم) شمهای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست ميل من سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم، تا برآيد کام دوست حافظ اندر (حافظا با) درد او میسوز و بیدرمان بساز زان که درمانی (آرامی) ندارد درد بیآرام دوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 22 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۱مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بيار نفحهای از گيسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای ديده بياور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او؟ هيهات مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست دل صنوبريم همچو بيد لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 19 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۰مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان آن (این) پيک نامور (نامهبر)، که رسيد از ديار دوستو آورد حرزِ جان، ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشانِ جلال و جمال يارخوش میکند حکايت عز و وقار دوست(تا در طلب شود دل امیدوار دوست) دل دادمش به مژده و خجلت همیبرمزين نقد قلبِ خويش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارسازبر حسب آرزوست همه کار و بار دوست سير سپهر و دور قمر را چه اختياردر گردشند بر حسب اختيار دوست گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زندما و چراغ چشم و ره انتظار دوست کحل الجواهری به من آر ای نسيم صبحزان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست ماييم و آستانهی عشق و سر نيازتا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باکمنت خدای را که نيم شرمسار دوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 18 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۹مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان دارم اميد عاطفتی از جناب دوستکردم جنايتی و اميدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من، که اوگرچه پريوش است، وليکن فرشته خوست چندان گريستم که، هر کس که برگذشتدر اشک من چو ديد روان، گفت کاين چه جوست هيچ است آن دهان و نبينم از او نشانموی است آن ميان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خيالش، که چون نرفتاز ديدهام که دم به دمش کار شستوشوست بیگفتگوی زلف تو دل را همیکشدبا زلف دلکش تو که را روی گفتگوست عمريست تا ز زلف تو بويی شنيدهامزان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پريشان تو ولیبر بوی زلف يار (دوست) پريشانيت نکوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 17 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۸مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان سر ارادت ما و آستان حضرت دوستکه هر چه بر سر ما میرود، ارادت اوست نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهرنهادم آينهها در مقابل رخ دوست صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهدکه چون شکنج ورقهای غنچه، توبرتوست نه من سبوکش اين دير رندسوزم و بسبسا سرا که در اين کارخانه سنگ و (خاکِ) سبوست مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان راکه باد غاليهسا گشت و خاک عنبربوست نثار روی تو، هر برگ گل که در چمن استفدای قد تو، هر سروبن که بر لب جوست زبان ناطقه در وصف شوق نالان (ما لال) استچه جای کلک بريده زبان بيهدهگوست رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافتچرا که حال نکو در قفای فال نکوست نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس استکه داغدار ازل همچو لاله خودروست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 16 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۷فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان آن سيهچرده که شيرينی عالم با اوست چشم ميگون، لب خندان، دل خرم با اوست گر چه شيريندهنان پادشهانند، ولیاو سليمان زمان است که خاتم با اوست رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست با که اين نکته توان گفت که آن سنگيندل کشت ما را و دم عيسی مريم با اوست حافظ از معتقدان است گرامی دارش زان که بخشايش بس روح مکرم با اوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 15 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۶فاعلاتن مفاعلن فعلان دل، سراپردهی محبت اوستديده آيينهدار طلعت اوست من که سر درنياورم به دو کونگردنم زير بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت يارفکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلودهدامنم چه عجب (زیان)همه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صباپردهدار (خاکبوس) حريم حرمت اوست بي خيالش مباد منظر چشمزانکه اين گوشه جای (خاص) خلوت اوست هر گل نو که شد چمنآرایز اثر رنگ و بوی صحبت اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماستهر کسی پنج روز نوبت اوست ملکت عاشقی و گنج طربهر چه دارم ز يمن همت (دولت) اوست من و دل گر فدا شديم چه باکغرض اندر ميان سلامت اوست فقر ظاهر مبين که حافظ راسينه گنجينهی محبت اوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 12 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۵مفاعیلن مفاعیلن فعولن خم زلف تو، دام کفر و دين است ز کارستان او، يک شمه اين است جمالت معجز حسن است ليکن حديث غمزهات سحر مبين است ز چشم شوخ تو، جان کی توان برد که دايم با کمان اندر کمين است بر آن چشم سيه، صد آفرين باد که در عاشقکشی سحرآفرين است عجب علمیست علم هيات عشق که چرخ هشتمش، هفتم زمين است تو پنداری که بدگو رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبين است مشو حافظ ز کيد زلفش ايمن که دل برد و کنون دربند دين است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 11 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۴مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان ز گريه مردم چشمم، نشسته در خون استببين که در طلبت، حال مردمان چون است به ياد لعل تو و چشم مست ميگونتز جام غم، می لعلی که میخورم خون است ز مشرق سر کو، آفتاب طلعت تواگر طلوع کند، طالعم همايون است حکايت لب شيرين، کلام فرهاد استشکنج طرهی ليلی، مقام مجنون است دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی استسخن بگو که کلامت لطيف و موزون است ز دور باده به جان راحتی رسان ساقیکه رنج خاطرم از جور دور گردون است از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزيزکنار دامن من، همچو رود جيحون است چگونه شاد شود اندرون غمگينمبه اختيار که از اختيار بيرون است ز بيخودی طلب يار میکند حافظچو مفلسی که طلبکار گنج قارون است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 10 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمرهی ۰۵۳مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان منم که گوشهی ميخانه خانقاه من است دعای پير مغان، ورد صبحگاه من است گرم ترانهی چنگ صبوح نيست، چه باک نوای من به سحر، آه عذرخواه من است ز پادشاه و گدا، فارغم بحمدالله گدای خاک در دوست، پادشاه من است غرض ز مسجد و ميخانهام، وصال شماست جز اين خيال ندارم، خدا گواه من است مگر به تيغ اجل خيمه برکنم، ور نیرميدن از در دولت، نه رسم و راه من است از آن زمان که بر اين آستان نهادم رویفراز مسند خورشيد تکيه گاه من است گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ تو در طريق ادب باش و گو گناه من است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 9 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۲فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روزگاریست که سودای بتان، دين من استغمِ اين کار، نشاط دل غمگين من است ديدن روی تو را، ديده جانبين بايدوين کجا مرتبهی چشم جهانبين من است؟ يار من باش، که زيب فلک و زينت دهراز مه روی تو و اشک چو پروين من است تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد (داد)خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است دولت فقر خدايا به من ارزانی دارکاين کرامت (سعادت)، سبب حشمت و تمکين من است يا رب اين (آن) کعبهی مقصود تماشاگه کيستکه مغيلان طريقش، گل و نسرين من است واعظ شحنهشناس اين عظمت گو مفروشزان که منزلگه سلطان، دل مسکين من است حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوانکه لبش جرعهکش خسرو شيرين من است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 8 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۱فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان لعل سيراب به خون تشنه، لب يار من است وز پی ديدن او، دادن جان کار من است شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او ديد و در انکار من است ساربان رخت به دروازه مبر، کان (کین) سر کوی شاهراهیست، که منزلگه (سرمنزل) دلدار من است بندهی طالع خويشم، که در اين قحط وفا عشق آن لولی سرمست، خريدار (وفادار) من است طبله عطر گل و زلف (دُرج) عبيرافشانش فيض يک شمه ز بوی خوش عطار من است باغبان همچو نسيمم، ز در خويش (باغ) مران کآب گلزار تو، از اشک چو گلنار من است شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود نرگس او، که طبيب دل بيمار من است آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت يار شيرين سخن (دهن) نادره گفتار من است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 5 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۰مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن استبکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است گرت ز دست برآيد مراد خاطر مابه دست باش که خيری به جای خويشتن است به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمعشبان تيره مرادم فنای خويشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبلمکن که آن گل خندان (خودرو) به رای خويشتن است به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاجکه نافههاش ز بند قبای خويشتن است مرو به خانه ارباب بیمروت دهرکه گنج (کنج) عافيتت در سرای خويشتن است(گواه سخن) بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او (عشق و جانبازی)هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 4 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۴۹فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روضهی خلد برين خلوت درويشان استمايهی محتشمی خدمت درويشان است گنج عزلت (عزت) که طلسمات عجايب داردفتح آن در نظر رحمت درويشان است قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت(قصر جنت که به دربانیش آمد رضوان)منظری از چمن نُزهت درويشان است آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سياهکيميايیست که در صحبت درويشان است آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيدکبريايیست که در حشمت درويشان است دولتی را که نباشد غم از آسيب زوالبیتکلف بشنو دولت درويشان است خسروان قبله حاجات جهانند ولیسببش بندگی حضرت درويشان است روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند(چهرهی بخت که دل میبرد از شاه و گدا)مظهرش (منظرش) آينه طلعت درويشان است از کران تا به کران لشکر ظلم است ولیاز ازل تا به ابد فرصت درويشان است ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو راسر و زر در کنف همت درويشان است گنج قارون که فرو میشود (میرود) از قهر هنوزخوانده باشی که هم از غيرت درويشان است(صدمهای از اثر غیرت درویشان است) من غلام نظر آصف عهدم کو راصورت خواجگی و سيرت درويشان است حافظ ار آب حيات ازلی (ابدی) میخواهیمنبعش خاک در خلوت درويشان است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 3 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۴۸فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان صوفی از پرتو می، راز نهانی دانستگوهر هر کس از اين لعل، توانی دانست قدر مجموعهی گل، مرغ سحر داند و بسکه نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست(گواه سخن) عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتادهبجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست آن شد اکنون که ز ابنای (افسوس) عوام انديشممحتسب نيز در (خود) اين عيشِ نهانی دانست دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديدور نه از جانب ما، دلنگرانی دانست سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيقهر که قدر نفس باد يمانی دانست ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزیترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست(گواه سخن) می بياور، که ننازد به گل باغ جهانهر که غارتگری باد خزانی دانست حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيختز اثر (همه از) تربيت آصف ثانی دانست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 2 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۴۷مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان به کوی ميکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن انديشهای تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در اين کله دانست بر آستانهی ميخانه هر که يافت رهی ز فيض جام می اسرار خانقه دانست (خوش آن نظر که لب جام و روی ساقی راهلال یک شبه و ماه چارده دانست) هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاک ره دانست ورای طاعت ديوانگان ز ما مطلب که شيخ مذهب ما عاقلی گنه دانست دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان چرا که شيوهی آن ترک دل سيه دانست ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست حديث حافظ و ساغر کشیدنِ پنهان چه جای محتسب و شحنه، پادشه دانست بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر نمونهای ز خم طاق بارگه دانست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 1 June 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمرهی ۰۴۶مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنين روز غلام است گو شمع مياريد در اين جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است در مذهب ما باده حلال است وليکن بی روی تو ای سرو گلاندام حرام است در مجلس ما عطر مياميز که ما را هر دم ز سر زلف تو خوشبوی مشام است (هر لحظه ز گیسوی) گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است ای چاشنی قند مگو هیچ ز شکر(از چاشنی قند مگو هيچ و ز شکر )زان رو که مرا از لب شيرين تو کام است تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است همواره مرا کنج خرابات مقام است از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است با محتسبم عيب مگوييد که او نيز پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است حافظ منشين بی می و معشوق زمانیکايام گل و ياسمن و عيد صيام است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 29 May 2024
غزل نمره ۰۴۵مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان در اين زمانه رفيقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفينه غزل است جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير که عمر عزيز بی بدل است (گواه سخن) نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بیعمل است به "چشم عقل" در اين رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است (گواه سخن) بگير طره مهچهرهای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است دلم اميد فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمر رهزن امل است به هيچ دور نخواهند يافت هشيارش چنين که حافظ ما مست بادهی ازل است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 28 May 2024
«««««میبهـا»»»»»غزل نمرهی ۰۴۴مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان کنون که بر کفِ گل جامِ بادهی صاف استبه صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است بخواه دفترِ اشعار و راه صحرا گيرچه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشاف است فقيه مدرسه دی مست بود و فتوا دادکه می حرام ولی به ز مال اوقاف است به درد و صاف تو را حکم نيست، خوش (دم) درکشکه هر چه ساقیِ ما کرد (داد) عين الطاف است ببُر ز خلق و ز عنقا قياس کار بگيرکه صيت گوشهنشينان ز قاف تا قاف است حديث مدعيان و خيال همکارانهمان حکايت زردوز و بورياباف است خموش حافظ و اين نکتههای چون زر سرخنگاه دار که قلابِ شهر صَراف است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 27 May 2024
غزل نمره ۰۴۳فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات صحن بستان ذوقبخش و صحبت ياران خوش است وقت گل خوش باد کز وی وقت ميخواران خوش است از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طيب انفاس هواداران خوش است ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با ناله شبهای بيداران خوش است نيست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست شيوهی رندی و خوشباشی عياران خوش است از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش کاندر اين دير کهن کار سبکباران خوش است حافظا ترک جهان گفتن طريق خوشدلیست تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 26 May 2024
غزل نمره ۰۴۲فاعلاتن مفاعلن فعلان حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بين که قصهی فاش از رقيبان نهفتنم هوس است شب قدری چنين عزيز و شريف با تو تا روز خفتنم هوس است وه که دردانهای چنين نازک در شب تار سفتنم هوس است اي صبا امشبم مدد فرمای که سحرگه شکفتنم هوس است از برای شرف به نوک مژه خاک راه تو رفتنم هوس است همچو حافظ به رغم مدعيان شعر رندانه گفتنم هوس است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 25 May 2024
غزل نمره ۰۴۱مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر چه باده فرحبخش و باد گلبيز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تيز است صراحییی و حريفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ايام فتنهانگيز است در آستين مرقع پياله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونريز است به آب ديده بشوييم خرقهها از می(ز رنگ باده بشوییم خرقهها در اشک)که موسم ورع و روزگار پرهيز است مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر که صاف اين سر خم جمله دردآميز است سپهر برشده پرويزنیست خونافشان که ريزهاش سر کسری و تاج پرويز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 22 May 2024
غزل نمره ۰۴۰مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن المنه لله که در ميکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نياز است خمها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقيقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بيچارگی و عجز و نياز است رازی که بر غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم که او محرم راز است شرح شکن زلف خماندرخم جانان کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است بار دل مجنون و خم طرهی ليلی رخساره محمود و کف پای اياز است بردوختهام ديده چو باز از همه عالم تا ديده من بر رخ زيبای تو باز است در کعبهی کوی تو هر آن کس که بيايد (درآید)از قبلهی ابروی تو در عين نماز است ای مجلسيان سوز دل حافظ مسکين از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 21 May 2024
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنهغزل نمره ۰۳۹مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه(سایه)پرور ما از که کمتر است ای نازنينپسر(صنم) تو چه مذهب گرفتهای کت خون ما حلالتر از شير مادر است چون نقش غم ز دور ببينی شراب خواه تشخيص کردهايم و مداوا مقرر است از آستان پير مغان سر چرا کشيم دولت در آن سرا و گشايش در آن در است يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است شيراز و آب رکنی و اين باد خوش نسيم عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است تا آب ما که منبعش الله اکبر است ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم با پادشه بگوی که روزی مقدر است در کوی (راه) ما شکستهدلی میخرند و بسبازار خودفروشی از آن سوی (راه) دیگر است ما باده میخوریم و حریفان غم جهانروزی به قدر همت هرکس مقدر است حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 20 May 2024
غزل نمره ۰۳۸مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست میرفت خيال تو ز چشم من و میگفت هيهات از اين گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست نزديک شد آن دم که رقيب تو بگويد دور از رخت (درت) اين خسته رنجور (مهجور) نماندست صبر است مرا چاره هجران تو ليکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست در هجر تو گر چشم مرا آب روان است (نمانَد)گو خون جگر ريز که معذور نماندست من بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوستکز جان رمقی در تن رنجور نماندست حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده ماتمزده را داعيه سور نماندست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 19 May 2024
غزل نمره ۰۳۷مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان حسن مطلعبيا که قصر امل سخت سست بنيادست (واجآرایی س)بيار باده که بنياد عمر بر بادست (واجآرایی ب) غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست (امثال سائره)داشتن بدون احساس مالکیت چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژدهها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدرهنشين نشيمن تو نه اين کنج محنتآبادست تو را ز کنگره عرش میزنند صفير ندانمت که در اين دامگه چه افتادست نصيحتی کنمت ياد گير و در عمل آر که اين حديث ز پير طريقتم يادست رضا به داده بده وز جبين گره بگشای (برو ملامت دردیکشان مکن زاهد)که بر من و تو در اختيار نگشادست غم جهان مخور و پند من مبر از ياد که اين لطيفه عشقم (نغزم) ز رهروی يادست مجو درستی عهد از جهان سست نهاد (فریب شیوهی حسن از جهان پیر مخور)(مرو به کف خزیب فلک ز ره زنهار)که اين عجوز عروس هزاردامادست نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل بنال بلبل بیدل که جای فريادست حسد چه میبری ای سستنظم بر حافظ (مکن معارضه ای سستنظم با حافظ)قبول خاطر (مردم) و لطف سخن خدادادست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Transcribed - Published: 18 May 2024
Disclaimer: The podcast and artwork embedded on this page are from فرزآن, and are the property of its owner and not affiliated with or endorsed by Tapesearch.
Copyright © Tapesearch 2024.