فردو سیخانی قسمت افتاده حشتم

داستان سیر شدنه که خوصرو از پادشای

تاستان اقسمت اقابل با گیروفتادن و مجا زاده

افرصیاب و تباش کرسیواز به پايا نسید

باد از انها که خوصرو حالا ميخاد

ایک شاد مانی کنه و ستایش خودا کنه برای اینکه

فرسته این انتغام بلخره نسیب شود

زیاز دن چشا خواخ ارزوها بیافت زداریو سیخان اوزر شتافت

بسی زر براو تشپ رفشان دند بزم زم همی آفرین خان دند

ببودند یک روز ایک شب بپای بپیشت جهان دا و ره ره نماؤگ

چا جنجور که خوصرو آمد زراز ببخشید جنجی برا اوزر گوشه اصب

شخصت زراز پم کنجا جنجور ین خزان داره

که خوصرو مار رفشوده

ان رب تبون زراز بی کتی دستانه فارو دیدیم با کشتشوت آدتن

نمی تنی داشتباشه ان اگه زراز بیشت همی دستانه جنگی بازورگه

که خوصرو اسمش کدو بار قبل امده بودی که از هم شخصتها

یه پهلا بانانه فر ایبود که چنباری اسمش ميوماد

برا نمو بدن خلتف کنیز درام داد دینا اره هر گونه چیز

بشه هرن درون هرک درویش بود وگر خوردشه زراز کوشه خیش بود

برا نیز جنجی پر آگن دکرد جهانی بداد دهش بندکرد

وزن پس بتخطی کی برنشست دربار بکشاود لپ راب ببست

نباشتن نام بهرکش وری بر نام دار یه هر مهتری

...