فردو سیخانی، اسمت سدو حفتادو حفتوم، داستان پادشا یه یهز گرده سبوم.

حفتوم دارگزمت قابل دیدیم کاره سل سلیه پادشا یه سالسانیان، باده مرگه.

إنیخبال منل...

ه obviously menachti

که سرفان گما اشتشو ده بودن بداست همون گروه سردان رہر ده هم خشتشو دن

و دیدیم که چهار نفرد اگر هم برتاخ تسلتنه ات گزاش دن و هیچ کده مزن چارتن دبام زیادی

نداش دن

هل میرسیم به آخریم پادشای کتاب که یازد گیرد نام دره

شروع داستان یازد گیرد هم یک مقدمیه کوتاه بره خودش دره

اون مقدم را والبه هم بخونی

چه گفتن سخنگو ایم مرد دلیر چنز گردش روز برگ اشت سیر که که اچی نزادی مراما درم

نگ اشتی سپه رب بلند از برم

و پرگارت هنگو میاون دگوی چه گویم که جو خام اشین ایست روگ

نروز بوزورگی نروز نیاز نماند همی برکسی بردرا از

زمانز زمانست چون بنگری

ندارت کسی آلت داواری

بیار آي خانو بپیم آی جام زیتیم آرگی تیم برهیچ نام

اگر چرخ گردان کشت زینتو سرنجام خشتست بالینتو

دلت راب تیمار چندن مبند

بسیمن مشو برسپه ربولند

کبا پیلو باشی ربازی کنت

چونندن که از بینیازی کنت

...